برچسب : نویسنده : 5foot3 بازدید : 108
برچسب : نویسنده : 5foot3 بازدید : 106
برچسب : نویسنده : 5foot3 بازدید : 70
برچسب : نویسنده : 5foot3 بازدید : 108
در خانه ی کوچک او ، با لباس هایی که او برایم خریده بود ، ایستاده بودم . گفت چرا ایستاده ای ؟ بنشین . نشستم . گفت چرا چیزی نمیخوری ؟ برایم غذا آورد . خوردم . گفت چرا مرا نمی بوسی ؟ ببوس . بوسیدم . گفت حال ات خوب نیست قرص هایت را بخور . خوردم . قبل از اینکه جمله بعدی را بگوید یادم آمد که انتخاب دیگری هم هست . اما مطمئن نبودم . کت ام را پوشیدم . نگاهم کرد . دستم را در جیبم گذاشتم و سوییچ ماشین را پیدا کردم . پس واقعا بود . کیف ام را برداشتم و رفتم .
اگرچه گفته ای تورا به خاطرات بسپارم...برچسب : نویسنده : 5foot3 بازدید : 103
برچسب : نویسنده : 5foot3 بازدید : 89
در این دوره ، جسم و ذهن به مرگ هرچیز که زمان را رو به جلو ببرد ، مایل اند ؛ مانند کتاب ، فیلم ، رابطه ، هنر ، دوست .. . دستانم قادر به نوشتن نیستند ، چشمانم رو به زیبایی ها بسته است ، گوش هایم تنها دستورهای روزمره را برا اطاعت می شنود ، زبانم فقط برای جواب مثبت به ''فلان کار را بکن'' می چرخد . من مُرده ام و از زیر خاک می شنوم که با خوشحالی می گویند '' دیگر آن جوان خام نیستی و بزرگ شدی '' . هرروز نگرانم که نکند این کثافت ''بزرگ'' از تن من شسته نشود .
اگرچه گفته ای تورا به خاطرات بسپارم...برچسب : نویسنده : 5foot3 بازدید : 79
برچسب : نویسنده : 5foot3 بازدید : 79
برچسب : نویسنده : 5foot3 بازدید : 101
برچسب : نویسنده : 5foot3 بازدید : 76